با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷، تعدادی از نیروهایی که در جریان انقلاب خود را سهیم میدانستند، بحث انحلال دستگاههای باقیمانده از دوران رژیم شاهنشاهی را مطرح میکردند. یکی از این نهادها ارتش بود. برخی از افراد و گروهها با انگیزههای متفاوت مطرح میکردند که ارتش باید منحل شود. این گروهها معتقد بودند که باید ارتش جدیدی تشکیل شود، آنها در بیانیههای خود مکرر به انحلال ارتش اصرار کرده و میگفتند: «ارتشی که افسران عالیرتبه و درجهداران خرد و کلان آن در نظام شاهنشاهی پرورش یافته و جیره و مواجببگیر شاه و اطرافیانش بودهاند و برای به شهادت رساندن بچههای انقلاب دستخوش میگرفتند، نمیتوانند حافظان منافع جمهوری اسلامی ایران باشند و باید تحت پیگرد قانونی و محاکمه قرار بگیرند.»
این درحالی بود که همزمان با مطرحشدن موضوع انحلال ارتش توسط برخی از این افراد و گروهها، یگانهایی از ارتش به ریاست سپهبد قرنی و بعدها سرلشکر ناصر فربد در کردستان و گنبد (ترکمن صحرا) مشغول مقابله با تجزیهطلبان و ناآرامیها بودند. سرانجام امام خمینی (ره) در روز ۲۸ فروردین در اقدامی هوشمندانه و برای بیرونرفت از وضعیت موجود در پیامی اعلام کردند، روز ۲۹ فروردین روز ارتش اعلام میشود و از ارتشیان خواستند در شهرها و شهرستانهای بزرگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران اعلام کنند.
رهبر کبیر انقلاب همچنین فرمودند: «اکنون مخالفت با ارتش اسلامی که حافظ استقلال و نگهبان مرزهای ایران است جایز نیست، ما و شما و ارتش، برادرانه باید برای حفظ و امنیت کشورمان کوشش کنیم و به شرارت اشرار و اختلال مفسدان خاتمه دهیم.» با انتشار فرمان تاریخی امام خمینی (ره)، باعث شد تا ارتش به فعالیت خود ادامه دهد.
جملات بالا بخشی از گفتوگوی ما با علی پیراسته، رزمنده دفاع مقدس و پژوهشگر انقلابی، است که در خانوادهای نظامی بزرگ شده و یک ارتشی زاده محسوب میشود. وی شغل آزاد دارد و سالهاست در بولوار آیتالله هاشمی رفسنجانی (میثاق) سکونت دارد. به مناسبت ۲۹ فروردین، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران، گفتوگوی دوستانهای درباره این روز و تأثیرات ارتش در پیروزی انقلاب اسلامی، درگیریهای کردستان، جنگ تحمیلی و روزگار پساجنگ با وی داشتیم.
علی پیراسته سال ۱۳۴۲ در مشهد و در خانوادهای نظامی به دنیا میآید، پدرش با وجود نظامیبودن تحت تأثیر و تربیت مذهبی بزرگ شده بود.
او دراین باره میگوید: من جزو همان بچههایی بودم که حضرت امام (ره) از آن بهعنوان «سربازان در گهواره انقلاب» یاد کرده بودند. من حقیقت این کلام امام (ره) را زمانی که در سن نوجوانی همراه با دیگر انقلابیون به خیابانها رفتم درک کردم. پدرم ابراهیم پیراسته از افسران ارتش در دوران پهلوی بود. او مانند بیشتر افسران و نظامیها دارای روحیهای قانونمند، محکم و تاحدودی سرسخت بود.
باوجوداین پدر به عنوان یک مسلمان شیعه، بیشتر از همه تحت تأثیر تربیت مذهبی و تعالیم اهل بیت (ع) قرار داشت. همیشه نمازش را اول وقت میخواند و به دلیل روحیه نظامیای که داشت مقید به این بود که ما به عنوان فرزندانش در اول وقت نمازمان را بخوانیم، روزهمان را بگیریم و پوشش و حجاب اسلامی را رعایت کنیم. پدرم حتی در نماز جماعت و جلسات قرآن خانگی شرکت میکرد و هیچگاه کارها و اعمالی را که مغایر با قوانین اسلام بود، انجام نمیداد.
گاهی اوقات در ماه محرم همراه با پدر به جلسات مذهبی و مراسم عزاداری امام حسین (ع) میرفتیم، پدر و بسیاری دیگر از افسران ارتش در جلسات مذهبی شرکت میکردند، اما جلساتشان بوی سیاسی نداشت و اگر هم داشت کسی متوجه نمیشد. این موضوع برای خواننده و شنونده امروز شاید آسان به نظر برسد، اما برای یک افسر ارتش کار آسانی نبود، اگر مأموران رکن ۲ ارتش به اعتقادات مذهبی پدر پی میبردند، ممکن بود او را مؤاخذه، شکنجه یا حتی زندانی کنند.
خانواده علی پیراسته مانند اغلب نظامیان ارتش در خانههای سازمانی ارتش ساکن بودند و در رفاه و آسایش کامل زندگی میکردند. پیراسته در این باره میگوید: خانواده ما از همان ابتدای خدمت پدر در خانههای معروف به خانههای سازمانی ارتش ساکن بودند. خانوادههای نظامیان در این مجموعه زندگی همراه با رفاه و آسایشی داشتند، باوجوداین نظامیان بسیاری به اصول و عقاید مذهبی و دینی خود پایبند بودند و مخفیانه جلسات قرآن خانگی، روزه و نماز خود را برگزار میکردند. این موضوع نشان میداد که شاه نتوانسته بود ارتشی مطیع و گوش به فرمان بسازد، ارتشی که هر چه او بگوید، انجام دهند.
با وجود تمام رفاهیات و امتیازهایی که شاه و اربابانش در اختیار ارتش و خانوادههایشان قرار داده بودند، برخی از ارتشیها از وابستگی به خارجیها ناراضی بودند.علی پیراسته در مقام پژوهشگر آزاد وقایع ارتش با تأیید این موضوع میگوید: با وجود تمام امکانات و موقعیتهای مناسب اجتماعی و شغلی که ارتشیها و خانوادههایشان داشتند، تعدادی از ارتشیهای وفادار به کشور و مردم، از وابستگی و سرسپردگی ارتش به آمریکا و انگلیس ناراضی بودند. بعد از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نظامیان آمریکایی بسیاری برای تغییر ساختار ارتش به ایران آمدند.
با وجود تمام امکانات و موقعیتهای مناسب اجتماعی و شغلی که ارتشیها و خانوادههایشان داشتند، تعدادی از ارتشیهای وفادار به کشور و مردم، از وابستگی و سرسپردگی ارتش به آمریکا و انگلیس ناراضی بودند
مستشاران نظامی آمریکا از بالاترین سطوح ارتش تا پایینترین ردههای نظامی در پادگانها و حتی تعمیرگاهها حضور داشتند. همزمان با نخست وزیری امیرعباس هویدا با حمایت آمریکاییها، گروههای بهایی هم در بدنه ارتش رسوخ کردند. در همین حال و به گفته سپهبد حسامالدین هاشمی، از این زمان به بعد و از سال ۱۳۳۹، اولین هستههای مقاومت در ارتش شاهنشاهی با همت و تلاش تعدادی از افسران مذهبی، از جمله شهید موسی نامجو، سرلشکر شهید حسن اقارب پرست و شهید یوسف کلاهدوز از سطوح عالی ارتش تا گروهان تشکیل شد. این هستههای مقاومت از طریق تحقیق و گزینش در بین افسران جوان ارتش، به دنبال جذب آنها بودند. آنها در ابتدا با اهداف مذهبی و نهادینهکردن شریعت در بین افسران ارتش تشکیل شدند و اولین جلسات آنها در ضلع غربی دانشکده افسری در خانه سرگرد تیمور رحیمیفر برگزار میشد.
معلم این جلسات ناصر رحیمی بود که در دانشکده افسری استاد ادبیات و البته شاگرد علامه طباطبایی نیز بود. محور بحث در این جلسات نهجالبلاغه، قرآن و تاریخ ادیان بود. با این حال از سال ۱۳۵۰ فعالیتهای هستههای مقاومت ارتش جنبه سیاسی نیز پیدا کرد و این افسران که در رأس آنها موسی نامجو بود به حمایت از امام خمینی (ره) و انقلاب مردمی میپرداختند. افسران انقلابی حتی از طریق ازدواجهای فامیلی درصدد گسترش هستههای مقاومت در ارتش بودند. به عنوان نمونه شهید یوسف کلاهدوز از افسران ارتش در قوچان و شهید حسن اقارب پرست، بچه اصفهان و فعال در لشکر زرهی اصفهان و هر دو نفر از اعضای هستههای مقاومت ارتش بودند که شهید اقارب پرست خواهر شهید کلاهدوز را به همسری انتخاب کرد و دختر خالهاش نیز همسرشهید یوسف کلاهدوز شد و به این ترتیب خانمهای این دو نفر در گروه حامیان گروههای مقاومت ارتش قرار گرفتند.
ارتشی زاده ساکن محله الهیه سپس به برخی همراهیهای خانوادههای ارتشیان عضو هستههای مقاومت با نهضت امام خمینی (ره) اشاره کرده و میگوید: پدر سروان شریفالنسب در نامهای به حضرت امام در سال ۱۳۴۶ که از طریق یکی از آشنایان برای حضرت امام (ره) در عراق میفرستد، بیان میکند: «پسر من در ارتش است، آیا نانش حلال است؟» حضرت امام (ره) نیز در پاسخ به نامه پدر سروان شریفالنسب مینویسد: «تا زمانی که برای خدا و در راه اسلام و مردم قدم برمیدارد، در ارتش بماند نانش حلال است» همین هستههای مقاومت، همزمان با قیام مردم به انقلابیون پیوستند، شاه تازه در آن زمان متوجه شد که تلاشهایش بیاثر بوده است.
علی پیراسته همزمان با قیام مردمی به گروههای انقلاب میپیوندد و در جریان انقلاب سعی و تلاش زیادی دارد که پدرش را جذب نیروهای انقلاب کند. او در توضیح این مطلب میگوید: من تنها پسر خانواده بودم و پدرم برای زندگی و آیندهام برنامههای زیادی داشت، اما از طرف دیگر من با روحیه مذهبی و انقلابی بزرگ شده بودم. یادم است زمانی که کودک بودم مادرم دست من را در دست امام جماعت مسجد گذاشت و از او خواست که من را با اعتقادات مذهبی تربیت کند. در جریان همین شرکتکردن در جلسات مذهبی با گروههای انقلابی آشنا و ارتباط برقرار کردم.
اوج تناقض اینجاست که من در حال پخش اعلامیه بودم و در تظاهرات شرکت میکردم، درحالی که پدرم به عنوان یک ارتشی وظیفه حفاظت از باغ ملکآباد را برعهده داشت. گاهی اوقات که فرصت حرفزدن با پدر را پیدا میکردم، از جریان وقایع انقلاب و راهپیماییها برای پدرم و اینکه همکاران او چگونه راهپیمایان و انقلابیون را به گلوله میبندند، صحبت میکردم، پدرم با ناراحتی میگفت: «پسر جان ما داریم نون شاه را میخوریم، باید به این روزی احترام بگذاریم»
اوج تناقض اینجاست که من در حال پخش اعلامیه بودم و در تظاهرات شرکت میکردم، درحالی که پدرم به عنوان یک ارتشی وظیفه حفاظت از باغ ملکآباد را برعهده داشت
من هم به او میگفتم: «شما هم برایش کار میکنید، نان شاه را که مجانی به شما نمیدهند.» حقیقت این است که پدر نمیخواست من در راهپیماییها شرکت کنم، به دلیل همین اختلاف عقیده و ایدئولوژی، همیشه بین من و پدر بحثها و جدالهایی وجود داشت. مادرم در این میان سرگردان و آشفته بود، نمیدانست که باید طرف من را بگیرد یا طرف پدرم را. البته با وجودی که پدرم متعهد به نظام بود، اما هیچگاه به خودش این اجازه را نداد که رو در روی هموطنانش قرار بگیرد.
همزمان با پیروزی انقلاب و ورود امام خمینی (ره) به ایران، امام از ارتش میخواهند که به مردم بپیوندند. علی پیراسته در توضیح این مطلب میگوید: با ورود امام خمینی (ره) به میهن، ایشان در اعلامیهای از ارتش خواستند که به مردم و انقلابیون بپیوندند. با ابلاغ این اطلاعیه بسیاری از نیروهای ارتش و سربازان از سربازخانهها فرار کردند. اینکه برخی امروز فکر میکنند همه نیروهای ارتش انسانهای وابسته و بیاختیاری بودند، اشتباه است، این موضوع فقط درباره امرای ارتش و تیمسارهای رده بالا صدق میکند وگرنه بیشتر نیروهای سطوح متوسط و پایین ارتش بعد از اطلاعیه امام (ره) و در همان ساعات اولیه به انقلابیون و مردم پیوستند. با فرار سربازان و کارکنان ارتش، دیگر ارتشی وجود نداشت.
تیمسار قرهباغی، فرمانده ارتش در آنزمان میگوید: «بعد از فرار شاه تا ورود امام خمینی (ره) به ایران، من هیچ تماسی از شاه نداشتم. در اینزمان ارتش، هم مجروح شده بود و هم مجروح کرده بود.» تیمسار قرهباغی با توجه به اوضاع متزلزل ارتش اعلام بیطرفی میکند، در این اوضاع آشفته همان گروههای مقاومت توانستند نظام و ارکان ارتش را حفظ کنند. در روز ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ اعلامیه امام (ره) را بر روی کاغذی نوشته و به طرف کاخ ملکآباد حرکت کردم.
ظاهرم طوری بود که انقلابیبودنم را نشان میداد، با شلوار قهوهای و کفش ورزشی چینی و کلاه کاموایی که معروف به «کلاه مرگ بر شاه» شده بود. این کلاه کاموایی دارای لبهای بود که انقلابیون، کاغذ شعار مرگ بر شاه را بر پشت لبه آن قرار میدادند. این لباس و ظاهر در آنزمان در بین انقلابیون مد شده بود. بعد از رسیدن به درب ورودی کاخ ملکآباد، وقتی به نگهبانها گفتم: «من پسر فلانی هستم و برای دیدن او آمدهام.»
نگهبانها که از دیدن ظاهرم تعجب کرده بودند، با شک و شبهه به من میگفتند: تو مطمئنی فلانی پدرت است و در اینجا کار میکند
نگهبانها که از دیدن ظاهرم تعجب کرده بودند، با شک و شبهه به من میگفتند: «تو مطمئنی فلانی پدرت است و در اینجا کار میکند.» بالأخره بعد از عبور از چند پست نگهبانی، به دفتر کار پدرم رسیدم و اطلاعیه امام را به او نشان دادم. پدرم متن اطلاعیه را خواند و به من گفت: «اینها همه بازیه، چند روز دیگه اوضاع مملکت آروم میشه» پدرم با وجود مذهبیبودن، متعهد به وظیفهاش به عنوان یک سرباز و نظامی بود. در همین زمان آمریکا فردی را به ایران میفرستد که بتواند با بازسازی نیروهای ارتش کودتایی نظامی انجام دهد و حکومتی را که نه طرفدار امام (ره) و نه وابسته به شاه باشد بر روی کار بیاورد، اما این نقشه به وسیله همین هستههای مقاومت ارتش خنثی و بیاثر میشود.
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی بر سرماندن و انحلال ارتش اختلافاتی به وجود میآید که با تدبیر و حمایت امام (ره) سازمان ارتش سرپا میماند. پیراسته توضیح میدهد: بعد از پیروزی انقلاب، اوضاع کشور بهسوی هرجومرج پیش رفت، برای استقرار نظم و امنیت احتیاج به نیروی نظامی و ارتش بود، اما خیلیها بهویژه منافقان، دموکراتها و سلطنتطلبها با ماندن ارتش مخالف بودند و هر روز با دادن شعارها و تظاهرات خواستار انحلال ارتش بودند. یک عده از افراد غافل نیز از این امر حمایت میکردند، اما در این اوضاع بلبشو که مردم هر فردی را با لباس ارتشی در خیابان میدیدند، به او حملهور میشدند، امام با صدور اطلاعیهای خواستار ماندگاری و حفظ نظام ارتش برای حمایت از انقلاب و قدرتمندشدن آن شد.
با این حمایتها ارتش ماندگار شد و از دل همین ارتش، افسران برجسته و وفادار به انقلاب همانند سرلشکر شهید علی صیادشیرازی ظهور کردند. صیاد شیرازی در دوران شاه زندانی شده بود و جزو معدود افسران انقلابی بود که دوره تخصصی «دافوس» را در آمریکا گذرانده بود. در این دوره است که صیاد شیرازی، کلاهدوز، نامجو، شریفالنسب و رحیمی به بازسازی و آموزش نیروهای ارتش پرداختند. در دوران جنگ با استفاده از توانایی و تجربیات فرماندهان ارتش و نوآوری و شور فرماندهان جوان سپاه و بسیج پیروزیهای بسیاری به دست آمد.
ما در طول ۴۰ سال پیروزی انقلاب اسلامی، ۳ نفر فرمانده داشتیم که بعد از شهادت توسط امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب به درجه سپهبدی رسیدند. اولین نفر سپهبد قرنی بود که در سال ۱۳۵۸ توسط گروهک فرقان به شهادت رسید، دومین نفر سپهبد علی صیاد شیرازی بود که در سال ۱۳۷۸ به دست منافقان شهید و سومین نفر، سپهبد قاسم سلیمانی بود که در سال ۱۳۹۸ به دست رژیم آمریکا به شهادت رسید، دو نفر از این سه سپهبد شهید، ارتشی هستند. من اولین دوره آموزش نظامی را سال ۱۳۵۸ زیر نظر یک استوار به نام شریفیان در مسجد محل دیدم. ارتش در چهار عملیات مهم ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس نقش اصلی را برعهده داشت.
هنر امام (ره) و انقلاب این بود که ارتش شاهنشاهی را با انقلاب همراه کرد. زمانی که به سرهنگ مسعود منفرد نیاکی از نظامیان دوره شاه، در جبهه اطلاع میدهند که دختر ۱۶ سالهاش سرطان گرفته و باید برگردد، پاسخ میدهد: «نمیتوانم بچههایم را ترک کنم، من اینجا در جبهه هزاران بچه دارم که باید مراقب آنها باشم»، بعد از چند هفته که دخترش به رحمت خدا میرود، حتی برای تشییع جنازه و هفتمش نیز به خانه برنمیگردد تا اینکه در چهلم دخترش به شهادت میرسد و به او ملحق میشود. شهید غفور جدی از خلبانان نیروی هوایی و بچه اردبیل است. او را به این دلیل که زنش آمریکایی است از ارتش اخراج میکنند.
زمانی که به سرهنگ مسعود منفرد نیاکی در جبهه اطلاع میدهند که دختر ۱۶ سالهاش سرطان گرفته و باید برگردد، پاسخ میدهد:نمیتوانم بچههایم را ترک کنم، من اینجا در جبهه هزاران بچه دارم که باید مراقب آنها باشم
با شروع جنگ او دست زن و دو فرزندش را میگیرد و به جلوی پادگان هوایی تهران میرود و به فرماندهاش میگوید: «زن و دو فرزندم را به عنوان گروگان نگه دارید، اما هواپیمایم را بدهید تا به جنگ دشمنان بروم.» به دلیل وجود این نیروها بود که امام خمینی (ره) ۲۹ فروردین را به نام روز ارتش جمهوری اسلامی نامگذاری کردند.
علی پیراسته با وجود سن کم به دنبال غائله کردستان، به این منطقه میرود و دو سالی را در آنجا میماند.او درباره نقش ارتش در غائله کردستان میگوید: از مهمترین موارد پاسداری ارتش از نظام جمهوری اسلامی، میتوان به غائله کردستان اشاره کرد. از همان آغاز انقلاب دشمنان همواره با طراحی و ایجاد آشوبهای محلی و درگیریهای قومی و ملی تلاش گستردهای برای ضربه زدن به پیکره نوپای انقلاب آغاز کردند و با همین انگیزه شروع به تحریک برخی گروهکها کردند و در این میان در کردستان که عرصه تاخت و تاز معاندان و مخالفانِ انقلاب قرار گرفته بود، توطئههای فراوانی توسط گروهکهای ضدانقلابی، منافقین و سلطنتطلبها شکل گرفت. ارتش که در آنزمان پشتیبانی همه جانبه و تأیید رهبر انقلاب و ملت ایران را همراه داشت، پس از صدور فرمان حضرت امام «ره» مبنی بر اعزام ارتش به کردستان و دفاع از مرزهای ایران، قابلیتهای خود را به نمایش گذاشت و نقش انکارناپذیر خویش را در عقیمکردن این توطئهها به اثبات رسانید.
علی پیراسته و پدرش با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهههای جنگ میشوند.پیراسته در توضیح نقش ارتش در جنگ تحمیلی میگوید: نیروهای زمینی، هوایی و دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در طول هشت سال دفاع مقدس آنچه در توان داشتند، برای دفع تجاوز انجام دادند. ارتش جمهوری اسلامی ایران به همراه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بچههای بسیج، در طول جنگ تحمیلی عملیات متعددی را عهدهدار بود که از مهمترین آن میتوان به عملیات «خوارزم» یا «میمک» (مشترک با سپاه)، بازپسگیری ارتفاعات میمک و کنترل محورهای نظامی مهم، عملیات «ثامنالائمه» (مشترک با سپاه)، بازپسگیری تمامی مناطق اشغالی آبادان، عملیات «طریقالقدس» (مشترک با سپاه)، آزاد شدن ۶۵۰کیلومتر مربع از خاک ایران از جمله شهر بستان اشاره کرد.
نیروی هوایی ارتش نیز در ابعاد مختلف جنگی شامل شناسایی و بمباران کردن اهداف از پیش تعیین شده، سوخترسانی و ترابری خدمات ارزندهای ارائه کرد. تلاشهای زیاد نیروی هوایی ارتش، خسارات و تلفات مهمی بر لشکر عراق وارد آورد و در تغییر مسیر اولیه نبرد به نفع ایران نقش بسزایی داشت.